**غم تنهایی**

چه دروغه مهربونی آخرش تنها میمونی

**غم تنهایی**

چه دروغه مهربونی آخرش تنها میمونی

* دلتنگی *

از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میکنم و آرزو میکنم که کاش برای یک

 

لحظه فقط یک لحظه آغوش گرمت را احساس کنم ، میخواهم سر روی شانه های

 

 مهربانت بگذارم تا دیگراز گریه کم نشوم   

******************** 

دردم را به که گویم ؟


خواستم با نسیم بگویم ،سر گرم چمن بود .


خواستم بنشینم کنار دریا ،سر صحبت را باز کنم،با ساحل غرق گفتگو بود،


پیچک ناز می کرد بر سپیداری که بر تنه اش پیچیده بود و .....................


خواستم با تو بگویم اما در خلوتت صدای غریبه ای را شنیدم .


درد خود را نگاه خواهم داشت ،شاید این سوختن خوشتر از آن افروختن باشد. 

* کما *

تو میتونی من و از پا درآری تو میتونی که اشکم در بیاری
فقط تویی که میتونی عزیزم منو عمری توی کما بزاری
تو میتونی که روحم رو بپاشی تو میتونی دوسم نداشته باشی
آره تویی که میتونی عزیزم بری لحظه ای یاد ما نباشی
ولی خوب میدونی نمیتونی بگیری از دلم هواتو
ولی خوب میدونی نمیتونی بگیری از من خاطرات و
تو میتونی نبینی خستگیمو
تو میتونی نفهمی بچگیمو
تو میتونی که نادیده بگیری
تمام لحظه های زندگیمو
بی وفایی تو خونته میدونم
میتونی بگذری اینم میدونم
میدونم میتونی بشنوی ساده
دل و حرمت هر چی هست میدونم
ولی خوب میدونی نمیتونی بگیری از دلم هواتو
ولی خوب میدونی نمیتونی بگیری از من خاطرات و

*باز حرف دل یک بی دل .... *

باز شب آمد تا.... 

دوباره روح سرگردان و سرد مرگ . دوباره تازیانه های بیرحم و بلورین مرگ...دوباره ریزش ناگزیر و اجباری وقتل و عام برگ... تکرار کنند قصه های تلخ و روزهای نا امیدی مرا... روح من دیگر مسخ هر چه نور..هر چه شورو هرچه شعور... چه عذابی بود آن روز... آنروز که بر می داشتند پنجره های دلم را و بر جای آن می کشیدند دیواری ضخیم از آجرهای تردید واضطراب...تا مبادا کلبه ی دلم را کلبه ی خالی از عشق و مملو از تنهایی ام را... کور سوی امید روشن کند...دیگر ز امید نا امیدم... دیگر شسته اند معنا و مفهوم خورشید را از ذهن من... در افکارم باران نیست.رود نیست...ترا نه و سرود نیست... بردند از من غرور را...سرور را...شعر و احساس و شعور را... کشتند در من زندگی را عشق را بندگی را... در سینه ام مدفون شده اجساد نا کام...اجساد بی نام... آمال و آرزو هایم.... باز حرف دل یک بیدل افسرده حال: باز تنها شدم...

*زیباترین قلب*

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد....

ادامه مطلب ...