**غم تنهایی**

چه دروغه مهربونی آخرش تنها میمونی

**غم تنهایی**

چه دروغه مهربونی آخرش تنها میمونی

*باز حرف دل یک بی دل .... *

باز شب آمد تا.... 

دوباره روح سرگردان و سرد مرگ . دوباره تازیانه های بیرحم و بلورین مرگ...دوباره ریزش ناگزیر و اجباری وقتل و عام برگ... تکرار کنند قصه های تلخ و روزهای نا امیدی مرا... روح من دیگر مسخ هر چه نور..هر چه شورو هرچه شعور... چه عذابی بود آن روز... آنروز که بر می داشتند پنجره های دلم را و بر جای آن می کشیدند دیواری ضخیم از آجرهای تردید واضطراب...تا مبادا کلبه ی دلم را کلبه ی خالی از عشق و مملو از تنهایی ام را... کور سوی امید روشن کند...دیگر ز امید نا امیدم... دیگر شسته اند معنا و مفهوم خورشید را از ذهن من... در افکارم باران نیست.رود نیست...ترا نه و سرود نیست... بردند از من غرور را...سرور را...شعر و احساس و شعور را... کشتند در من زندگی را عشق را بندگی را... در سینه ام مدفون شده اجساد نا کام...اجساد بی نام... آمال و آرزو هایم.... باز حرف دل یک بیدل افسرده حال: باز تنها شدم...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد