ساعت عشق
هرگز به دستش ساعت نمی بست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است
که همیشه سر ساعت به وعده می ایی؟؟
گفت :
ساعت را از خورشید می پرسم
پرسیدم:
روز های بارانی چطور ؟؟
گفت :
روزهای بارانی همه ی ساعت ها ساعت عشق است
راست میگفت
یادم امد که روزهای بارانی او همیشه خیس بود
زبان سکوت
یک ساعت تمام
بدون این که یک کلام حرف بزنم
به رویش نگاه کردم
فریاد کشید که :
آخر خفه شدم!!
چرا حرفی نمی زنی
گفتم : نشنیدی ؟! ..... برو !!.....
شعر هایت عالیست ......................
فکر کنم از شعر خیلی خوشت میاد...... پس به ویبلاگ من بیا و در باره شعر ها نظرت را بگو
salamazizam
veblaget kheyli ghashang hast
va mer30az nazeretmovafagh bashi